ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 2
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 0
  • بازديد کننده ديروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 2
  • بازديد ماه : 2
  • بازديد سال : 2
  • بازديد کلي : 67
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 157.90.130.117
  • مرورگر : Firefox 33.0
  • سيستم عامل : Windows 7

دوباره کاروان به کربلا آمد...


بدون حسین ... اما به دنبال حسین ...


بدون علمدارو علم ...


دیگر صدای گریه ی علی اصغر شنیده نمی شود ...


زینب جان ...


آمده ای... اما شرمنده ...


شرمنده از اینکه امانتدار خوبی برای فرزندان حسین نبودی ....


آمده ای ... اما کمر خمیده ...


با دلی خسته ...


آمده ای .... اما برای فاتحه ای و بس ...


بگرد ...


آنقدر در زمین کربلا بگرد تا پیدا کنی ...


قنداقه ی اصغرت را ...


گوشواره ی رقیه ات را ...


خیمه های سوخته را ...


تن های بدون سر را ...


اما در این مدت که نبودی قوم بنی اسد همه چیز را در خاک مدفون کردند ...


وتویی و تنها قبر برادرت ...


اکنون فقط صدای رباب شنیده می شود که بر سر قبر پسر کوچکش می گرید ...


صدای آهت را می شنوم ...


افسوس می خوری که چه مظلومانه برادرت را به خاک سپردند و تو اولین زائرش نبودی ....


چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بی‏جواب نخواهد ماند